آیدین کوچولوآیدین کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

امید من آیدین

عاشقانه

این نقاشی رو آیدین کشید و گفت مامان این هدیه برای تو و بابایی.میگه این قلبها یعنی دوستت دارم و بابایی برای تو میفرسته.من و آوینا هم هنوز به دنیا نیومدیم.الهی قربونت بشم نقاش کوچولوی مامان 🤗   ...
26 فروردين 1398

طبیعت گردی

آخرای سال قبل و امسال شکر خدا بارندگی های خوبی داشتیم و همه جا سرسبز و زیبا شده. هرچند نسبت به سال قبل هنوز هوا آنچنان گرم نشده و شکوفه ها با تاخیر باز شدن.چشمه ها و رودهایی که سالهای قبل خشکیده بودن جون تازه ای گرفتن و باصفا شدن.امیدوارم امسال بتونیم زیاد به طبیعت سر بزنیم و از این نعمت های الهی بهره مند بشیم.بچه ها هم حسابی لذت ببرن. اینم چکش چوبی آیدین که پیداش کرد   ...
18 فروردين 1398

عید 98

باز هم یکسال دیگه از عمرمون میگذره و یه بهار دیگه یادآوری میکنه که زمستون رفتنیه و بعد از سختی و سردی بالاخره بهار هم میرسه.ای کاش گذر این سالها براتون همراه با خوشبختی و دلخوشی باشه و هزار تا از این بهارها رو ببینید و دلتون شاد شاد عزیزای دل مامان 😘 با اینکه سال تحویل بعد از نیمه شب بود ولی آیدین و آوینا هردوتا بیدار بودن و دور سفره هفت سین عیدمون رو شروع کردیم. ان شاءالله که سال جدید سرشار از سلامتی و عافیت باشه و همه به آرزوهامون برسیم. آیدین با مداد شمعی تخم مرغ رنگی درست کرد    ...
6 فروردين 1398

سفرنامه کیش

زمستون امسال تصمیم گرفتیم که یه سفر به کیش داشته باشیم چون ان شاءالله سال بعد آیدین جون پیش دبستانی میره و ما نمیتونیم جایی بریم.تا اینکه بابایی زحمت کشید و برای 13 اسفند بلیط تهیه کرد و همه با هم آماده سفر شدیم. طبق روال معمول بیشتر پروازها، متاسفانه پرواز ما هم تاخیر داشت و بجای 3 و سی دقیقه بعدازظهر ساعت 5و 35 دقیقه عصر پرواز کرد و دیگه بچه ها حسابی کلافه شدن و به هر روشی بود تو فرودگاه مشغولشون کردیم تا حرکت کنیم. آیدین کنار پنجره نشست و بیرون رو تماشا میکرد ولی چون خسته شده بود بعد از مدتی خوابید. ما هم وقتی به جزیره زیبای کیش رسیدیم شب بود و تا اسکان تو هتل انجام بشه ساعت 8 شب شد و بعد از خوردن شام خوابید...
6 فروردين 1398
1